چرا من....
پارت ۸
*که یهو....*
*کاتسوکی یقه ی ایزوکو بنده خدا رو گرفت و کشید و تو صورتش داد زد*
کاتسوکی: اخه احمق نفهم میدونی اینکارت خلافه یا لازمه یه طوری بهت بفهمونم که صدات رو عزرائیل هم بشنوه؟؟؟
ایزوکو:ن-نه بخدا کاچان اون...اونطور که-
کاتسوکی: نمیخواد بهونه بیاری چون توی دروغ گفتن هم خوب نیستی بدرد نخور تو فقط یه بی لیاقتی که فقط بلدی ور ور حرف بزنی و حواست به اخلاق و رفتارت نباشه اخه تو ادمی ادما فقط دلشون برات میسوزه بخاطر همین به خودت دروغ میگی که کلی دوست داری و....*و کاتسوکی با داد این حرفا رو توی صورت دکو داد میزد و هر لحظه اشکای دکو بیشتر تو چشماش حلقه میزد و بدنش میلرزید و زخماش درد میکرد و کاتسوکی بدون توجه ادامه داد*
کاتسوکی: توی نفله ی بدرد نخور انگار چیزی حالیت نمیشه انگار باید یه طور دیگه حالیت کنم از یه روشی که کل سال ها باهاش زندگی کردی و دعا میکروی دیگه اومدی یو ای نیام اونطور کنم ها!!!!نه نه اشتباه کردی دکو اشتباه کردی اینکه این کار رو کردی اشتباه کردی *و از اونجایی که خلوت بود سریع ایزوکو رو پایین ماشین انداخت و لگدش زد و حرف میزد و تحقیرش میکرد که یهو چشمش به زخم روی رگ دست چپ ایزوکو افتاد و.....*
ببینید میدونم کم بود حوصله نداشتم
*که یهو....*
*کاتسوکی یقه ی ایزوکو بنده خدا رو گرفت و کشید و تو صورتش داد زد*
کاتسوکی: اخه احمق نفهم میدونی اینکارت خلافه یا لازمه یه طوری بهت بفهمونم که صدات رو عزرائیل هم بشنوه؟؟؟
ایزوکو:ن-نه بخدا کاچان اون...اونطور که-
کاتسوکی: نمیخواد بهونه بیاری چون توی دروغ گفتن هم خوب نیستی بدرد نخور تو فقط یه بی لیاقتی که فقط بلدی ور ور حرف بزنی و حواست به اخلاق و رفتارت نباشه اخه تو ادمی ادما فقط دلشون برات میسوزه بخاطر همین به خودت دروغ میگی که کلی دوست داری و....*و کاتسوکی با داد این حرفا رو توی صورت دکو داد میزد و هر لحظه اشکای دکو بیشتر تو چشماش حلقه میزد و بدنش میلرزید و زخماش درد میکرد و کاتسوکی بدون توجه ادامه داد*
کاتسوکی: توی نفله ی بدرد نخور انگار چیزی حالیت نمیشه انگار باید یه طور دیگه حالیت کنم از یه روشی که کل سال ها باهاش زندگی کردی و دعا میکروی دیگه اومدی یو ای نیام اونطور کنم ها!!!!نه نه اشتباه کردی دکو اشتباه کردی اینکه این کار رو کردی اشتباه کردی *و از اونجایی که خلوت بود سریع ایزوکو رو پایین ماشین انداخت و لگدش زد و حرف میزد و تحقیرش میکرد که یهو چشمش به زخم روی رگ دست چپ ایزوکو افتاد و.....*
ببینید میدونم کم بود حوصله نداشتم
- ۳.۱k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط